!!! عاشیقیزم
عاشق و دوستار همه و همه ام
وقتی تو میروی
شب می شود
و قلب من پرپر می شود
و نا امید می شوم و حقیر می شوم
چو خاکی می شوم که بر آن نسیمی نمی وزد
و بارانی نمی بارد
و در آن گلی نمی روید
و بر سرش ستاره ای نمی درخشد
تو میروی و من تنهای تنها می مانم
تو میروی و من در غم خود خاک می شوم ...
خدا زمین را مدور آفرید تا لحظه ای که تصور میکنی به آخر خط رسیده ای درست در نقطه ی آغاز باشی !
من نمی دانم – و همین درد مرا سخت می آزارد – که چرا انسان
این دانا
این پیغمبر
در تکاپوهایش – چیزی از معجزه آن سوتر – ره نبرده است به اعجاز محبت
چه دلیلی دارد ؟
چه دلیلی دارد که هنوز
مهربانی را نشناخته است !
و نمی داند در یک لبخند
چه شگفتی هایی پنهان است ...
من بر آنم که در این دنیا
خوب بودن – به خدا – سهل ترین کار است
و نمی دانم که چرا انسان
تا این حد
با خوبی
بیگانه است ...
و همین درد مرا سخت می آزارد !
خداوند چهار چیز را در چهار چیز مخفی نموده است :
ا - رضای خود را در طاعت ها پس هیچ عبادتی را کم نشمارید شاید همان مورد رضای خدا باشد .
2 - غضبش را در گناهان پس هیچ گناهی را کوچک نشمارید شاید همان مورد غضب او باشد .
3 - استجابت خود را در دعاها پس هیچ دعایی را اندک مپندارید شاید همان مستجاب باشد .
4 - ولی و دوست خود را در میان بندگانش پس به هیچ بنده ای بی اعتنایی نکنید شاید او ولی خدا باشد و شما نشناسیدش ...
گویند در بنی اسرائیل عابدی بود ، شنید در آن نزدیکی درختی است که مردم آن را می پرستند ! عابد در خشم شد و از بهر خدا و تعصب در دین تبر بر دوش نهاد و رفت که درخت را ببرد !
ابلیس به صورت پیری بر او ظاهر شد و پرسید کجا می روی ؟ گفت : برای بریدن فلان درخت ، ابلیس گفت : برو به کار عبادتت مشغول باش ، تو را چه کار به این کار ؟ عابد سخت بر او آویخت و او را بر زمین زد و بر سینه او بنشست ، ابلیس گفت : دست از من بدار تا تو را سخنی نیکو گویم ، دست از وی بداشت .
ابلیس گفت : این کار ، کار پیغمبران است نه تو ! عابد گفت : من از این کار بازنگردم و دوباره با ابلیس دست به یقه شد و او را به زمین زد . بار سوم ابلیس گفت : تو مردی درویش هستی این کار را به دیگران واگذار ، من روزی دو دینار زیر بالین تو گذارم که هم هزینه خود کنی و هم به دیگر عابدان دهی ، عابد پیش خود گفت : یک دینار آن صدقه دهم و دینار دیگر خود به کار برم و این کار بهتر از درخت برکندن است که مرا بدان نفرموده اند و من پیغمبر نیستم !
دیگر روز دو دینار زیر بالین خود دید و برگرفت ! تا روز سوم که هیچ دیناری بر بالین خود ندید ، تبر برداشت و عازم بریدن درخت شد . ابلیس در راه رسید و به او گفت : ای مرد این کار ، کار تو نیست و باهم در آویختند ، ابلیس او را بر زمین زد و بر سینه او نشست ، عابد پرسید : چه شد که آن دوبار من تو را بر زمین زدم و این بار درماندم ؟ گفت : آن دوبار بهر خدا درآویختی و این بار بهر دینار ! اول برای خدا به اخلاص آمدی و از جهت دین خدا خشم گرفتی ، خداوند تو را نیرومند ساخت ، اکنون بهر طمع خویش آمدی و از بهر دنیا خشم گرفتی و پیرو هوای نفس خود شدی ، لاجرم ناتوان شدی !
از مصطفی (ص) پرسیدند اخلاص چیست ؟ گفت اینکه گویی : پروردگار من خدای یگانه است ، پس از آن در آنچه مأمور شدی پایمردی کنی !
کمی عقل سلیم
اندکی اغماض
و قدری خوش خلقی داشته باشیم
آن وقت خواهیم دید
در این دنیا
چه قدر آسوده و خوشبخت هستیم ...
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد
» گل صداقت
» دنیا
» دیدار
» عشق
» عیب کار
» محرم اسرار بودن قابلیت می خواهد ...
» آسمان آبی
» یلدا
» چه حاصل
» بیچاره عاشیق
» جاده های عشق
» غروب
» و خدا زن را آفرید ...
» بیایید جواب تصدیق دعاهایمان را بفرستیم !!!
» ایام سوگ و ماتم سیدالشهدا تسلیت باد
» صوفی و خرش
» چه چیزی با ارزش تر است ؟
» بنام الله ...
» اول محرم هزار و چهار صد و سی و سه
Design By : Pichak |